ابلیس وقتی نزد فرعون آمد
وی خوشه ای انگور در دست داشت و تناول می کرد .
ابلیس گفت :
هیچکس تواند که این خوشه انگور تازه را خوشه مروارید خوشاب ساختن ؟
فرعون گفت : نه
ابلیس به لطایف سحر ، آن خوشه انگور را خوشه مروارید خوشاب ساخت .
فرعون بسیار تعجب کرد و گفت : اینت استاد مردی که تویی !
ابلیس سیلیی بر گردن او زد و گفت :
مرا با این استادی به بندگی حتی قبول نکردند ،
تو با این حماقت ، دعوی خدایی چگونه می کنی ؟؟!!
از جوامع الحکایات و لوامع الروایات از محمد عوفی ( قرن ششم )
![](http://nahj.loxblog.com/fckeditor/editor/images/smiley/msn/73.gif)
:: موضوعات مرتبط:
اعتقادی ، مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 406
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11