نوشته شده توسط : حسن فره بخش

روزی ارباب با اهل خانه ، در حالی که نوکر دم در ایستاده بود، متوجه شد کسی بدون اینکه در باز شود وارد حریم خانه شد سراسیمه پرسید شما چه کسی هستید؟ جوابی دریافت کرد که من عزرائیل هستم.

ارباب : برای چه کاری آمدی؟

عزرائیل: آمدم جان سه تن از شما را بگیرم.

در این لحظه همه ی اهل خانه چپ چپ به نوکر نگاه کردند.!!!!!

نوکر: چرا فقط به من نگاه میکنید؟ من تنها یک نفرم دوتای دیگری از شما هستند.

آری؛ تنها حقی که انسان آن را برای دیگران می خواهد مرگ است.

راستی چرا؟



:: موضوعات مرتبط: اعتقادی ، مذهبی , ,
:: بازدید از این مطلب : 358
|
امتیاز مطلب : 163
|
تعداد امتیازدهندگان : 55
|
مجموع امتیاز : 55
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()